بوی صدا
بوی صدای گرم تو را تا چشید چشم
دل را به کوچه باغ تماشا کشید چشم
صبح و سکوت و شعله و شب را به هم سرشت
وقتی خدا برای تو می آفرید چشم
اصلا برای چشم تو آمد پدید ناز
اصلا برای ناز تو آمد پدید چشم
کم در هوای آمدنت می پرید پلک؟
کم روی سبزه های تنت می چمید چشم؟
امروز روزیم شب چشم سیاه توست
حالا کجاست بخت سیاه سپید چشم
ای روزگار روز مرا عاشقانه کن
من باز کرده ام به تو با این امید چشم
لب تر کنی که با همه ی هستی ات بمیر
از هست و نیستم همه خواهی شنید:چشم
حسن دلبری